به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه»، حضرت آیت الله صافی گلپایگانی ضمن تجلیل از شخصیت بانوی اول اسلام تصریح کردند: هر چقدر در تببین و معرفی شخصیت های ارزشمندی همچون حضرت خدیجه کبری علیهاالسلام تلاش کنیم در واقع به معرفی ابعاد مختلف دین مبین اسلام همت گمارده ایم.
معظم له ابیاتی را که بیان کردند به شرح ذیل است؛
جاء الحبیب الّذی اهواه من سفر
والشمس قد اثرت فی وجَهه اثراً
عجبت للشمس من تقبیل و جنته
والشمس لا ینبغی ان تدرک القمرا
ترجمه ابیات سروده شده؛ آمد از سفر محبوبی که هوای او را در دل داشتم در حالتی که آفتاب در روی او اثر گذاشته تعجّب دارم از آفتاب از جهت بوسیدن او روی محبوب مرا و حال آنکه سزاوار نیست که آفتاب درک کند ماه را .
......
انتهای پیام 313/17
*بیان اجمالی شرح اشعار و محبت حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها
و از اشعار حضرت خدیجه سلام الله علیها
هنگامی که لباس سفر برای حضرتش مهیّا کرد و آن حضرت در برابر روی او پوشید
اوتیت من شرف الجمال فنوناً
و لقد فتنت بها القلوب فتوناً
قد کوّنت للحسن فیک جواهر
فیها دعیت الجوهر المکنوناً
یا من اعار الظبّی فی فلواته
للحسن جیداً سامیاً و جفوناً
نظر الی جسمی التحیل و کیف قد
اجریت من دمع العیون عیوناً
سهرت عینی فی هواک صیابة
و ملئت قلبی لوعة و جنوناً
یَعنی
از شرف جمال و زیبائی فنون شرافت را داده شدهای که دلها را به آن فنون مفتون کردهای که گوهرهای برای نیکوئی حسن در تو هستی پیدا کرده که در آن گوهر مکنونی پنهان است ای کسی که عاریه دادهای به آهوهای بیابانها برای زیبائی گردن بلند و چشمهای نیکوئی به جسم ضعیف لاغر من نگاه کن و ببین که چگونه از اشک چشمان خود چشمههائی را جاری کردهام. بیدار داشتم چشم خود را در هوای تو از جهت حرارت و گرمی عشقی که به تو دارم و پر کردم دل خود را از سوزش ودایانه بودن در عشق تو
و از اشعار او است
هنگامی که حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله خدیجه را وداع فرمود او بر راحله خود سوار شد و میسره و ناصح دو غلام خدیجه در مقابل روی آن حضرت میرفتند خدیجه این اشعار را انشاء کرد
قلب المحبّ الی الاحباب مجذوب
و جسمه بید الاسقام منهوب
و قائل کیف طعم الحبّ قلت له
الحبّ عذب و لکن فیه تعذیب
افدی الذین علی خدّی لبعدهم
دمی و دمعی مسفوح و مسکوب
ما فی الخیام و قد صارت رکابهم جمّاً
الّا محبّ له فی القلب محبوب
کانمّا یوسف فی کلّ ناحیة
والحزن فی کل بیت فیه یعقوب
دل دوست دارنده به جانب دوستان جذب شده و جسم او به دست بیماریها غارت شده
اگر گوینده بگوید که طعم محبت چگونه است میگویم محبت گوارا است و لیکن در آن عذاب و شکنجه است جانم را فدای کسانی میکنم که از دوری ایشان خون من و اشک من ریخته شده خیمهها خالی شد و سواران همه رفتند کسی نمانده مگر دوستی که محبوب او در دل او جا دارد که گویا یوسفی است در هر جائی و حزن در هر خانهایست که یعقوب در آنست هنگام مراجعت آن حضرت از سفر شام چون بر خدیجه وارد شد این دو شعر را انشاء کرد
و از اشعار او است
جاء الحبیب الّذی اهواه من سفر
والشمس قد اثرت فی وجَهه اثراً
عجبت للشمس من تقبیل و جنته
والشمس لا ینبغی ان تدرک القمرا
یعنی
آمد از سفر محبوبی که هوای او را در دل داشتم در حالتی که آفتاب در روی او اثر گذاشته تعجّب دارم از آفتاب از جهت بوسیدن او روی محبوب مرا و حال آنکه سزاوار نیست که آفتاب درک کند ماه را
وَ از اشعار او است
وقتی که آن حضرت به خواهش خدیجه به جانب کاروان برگشت تا با آنها مراجعت فرماید و آن حضرت از مکّه بیرون رفت و جبرئیل و فرشتگان اطراف آن جناب را گرفتند خدیجه خوشحال شد و این اشعار را انشاء کرد
نعم لی منکم ملزم ایّ ملزم
و وصل مدی الایّام لا یتصرّم
و لو لم یکن قلب المتیّم فیکم
جریحا لما سالت دموعی بالدّم
و لم یخل طرفی ساعة من خیالکم
و من حبّکم قلبی و من ذکرکم فَمی
و لو جبلا حمّلتموه بعادتکُم
لمال و ماذا حال جسمی و اعظمی
اشدّ علی کبدی یدی فیردّها
بما فیه من وجد من الشوق مضرم
طویت الهوی والشوق ینشرطیّه
و کتمت اشجانی فلم تتکتّم
فیا ربّ قد طالت بنامدة النّوی
و انت قدیر تنظم الشمّل فانظم
یَعنی
آری برای من از طرف شما الزامکنندهای هست چه الزامکنندهای که رشته وصل روزهای دراز پارهشدنی نیست و بریده نشده و اگر نبود دلی که بنده و ذلیل شده در محبت شما جریحهدار اشکهای من با خون جاری نمیشد و دل من ساعتی از خیال شما خالی نیست و چشم در محبت شما به خواب نمیرود و دهان من از ذکر شما غافل نیست و اگر کوه را حمل کنید به عادتهائی که دارید از جا کنده میشود پس چگونه خواهد بود حال جسم و استخوانهای من دست خود را محکم بر روی جگر خود میگذارم که از جا کنده نشود اما وجدی که از شما در دل دارم دست مرا رد میکند و از شوق آتش میگیرد من در هوای محبت شما در دل به خود میپیچم که ظاهر نشود شوق آن را باز میکند و هر چه نالههای شوق خود را کتمان میکنم فاش میشود پس ای پروردگار من مدت جدائی و فراق ما دور شد و تو میتوانی این تفرقه را مبدل به جمعیت کنی پس میانه حبیب و محبوب جمع کن
و از اشعار او است
در هنگامی که حضرت ختمی مرتبت گزارش سفر تجارت خود را برای خدیجه بیان میفرمود و او اظهار شادی و خوشبختی از ملاقات آن حضرت مینمود این رباعی را با نهایت شوق و خوشحالی انشاء کرد
فلو انّنی امسیت فی کلّ نعمة
و دامت لی الدّنیا و ملک الاکاسرة
فما سویت عندی جناح بعوضة
اذا لم یکن عینی لعینک ناظرة
یعنی اگر من روز را شام کنم در میان همه نعمتها و همیشه دنیا و مملکت سلاطین کسروی برای من باشد برابر بال پشهای نیست در پیش من اگر چشم من به چشم تو نظر نداشته باشد
و از اشعار اوست
بعد از اینکه آن حضرت خود را از گرد و غبار سفر شستشو داد و گیسوان عبیرآسای خود را شانه زد و از لباس سفر بیرون آمد و لباسهای فاخر در بر نمود و به مشک و غالیه و بوی خوش خود را معطر فرمود و در کمال جمال و جلال به خانه خدیجه آمد خدیجه این اشعار را انشاء کرد
دنی فَرمی من قوس حاجبه سَهماً
فصادفنی حتی قتلت به ظلماً
واسفر عن وَجه و اسبل شعره
فبات یباهی البدر فی لیلة ظلما
و لم ادر حتّی زار من غیر موعد
علی رغم واش ما احاط به علما
و علّمنی من طیبْ حُسن حدیثه
منادمة یستنطق الصّخرة الصما
یَعنی
نزدیک شد محمّد و از کمان ابروی خود تیری رها کرد و آن تیر به من اصابت کرد تا اینکه از روی ظلم کشته شدم و پرده از روی خود برداشت و موهای خود را افشاند و بیتوته کرد بنحوی که بر ماه شب چهارده در شب تاریک فخر و مباهات مینمود و من نمیدانستم تا اینکه مرا در وقتی که وعده نشده بود زیارت نمود برغم سخن چینی که علم به فضائل و کمالات او نداشت و مرا تعلیم داد از پاکیزگی و نیکی حدیث خود و ندیم یکدیگر بودیم بنحوی که به سخن میآورد سنگ سخت را
و از اشعار او است
هنگامی که حضرتش درخواست کرد که با او ازدواج کند و با نهایت اشتیاق عشق خود را به آن حضرت اظهار نمود و این اشعار را انشاء کرد
یا سعد ان جرت بوادی الاراک
بلّغ قلیباً ضاع منّی هناک
واستفت غزلان الفلا سائلا
هل لاسیر الحبّ منهم فکاک
و ان تری رکباً بوادِی الحما
سائلهم عنّی و من لی بذاک
نعم سروا واستصبحوا ناظری
و الأن عینی تشتهی ان یراک
ما فیّ من عضو وَ لا مَفْصَل
الّا و قد رکّب فیه هَواک
عذّبتنی بالهجر بعد الوَفاء
یا سیّدی ماذا جزاء بذاک
فاحکم بما شئت وَ ما ترتضی
فالقلب ما یرضیه الّا رضاک
یَعنی
ای سعد اگر به وادی اراک گذشتی برسان به آن چاهی که در آنجا از من ضایع شده و سؤال کن از آهوان آن بیابان که آیا کسی که اسیر محبت شد از آنها رهائی دارد و اگر دیدی سوارانی را در آن بیابان دور دست ممنوعالورود بپرس از ایشان که آیا از من کسی در آنجا هست آری شب را بروید تا اینکه صبح کنید ای آنکه به من مینگری چشم من آرزو و هوای دیدن تو را دارد نیست هیچ عضوی و هیچ مفصلی از اعضاء و مفاصل من الّا اینکه در هوای تو ترکیب و با محبت تو آمیخته شده بعد از اینکه من در محبت و علاقه به تو وفادارم مرا به دور شدن از خود عذاب و شکنجه میکنی پس حکم کن بر آنچه که میخواهی و آنچه را که میپسندی زیرا که دل من چیزی را نمیپسندد مگر آنچه را که تو میپسندی
وَ از اشعار او است
در همین مقام پس از آنکه آن حضرت به سبب فقر و فاقه خود از ازدواج با او عذرخواهی کرد و او در جواب اعتذار آن جناب گفت کسی که از جان خود از چون تو جانانی مضایقه نکند از مال مضایقه نمیکند تمام هستی و دارائی من از آن شما است و در حکم شما و من هرگز از چون تو جانانی مضایقهای ندارم و سوگند به کعبه و صفا بیرون از خواسته و رضایت تو لب نگشایم و چنین گمانی از چون تو آرام جانی نمیبرم که این کنیزک را از خود دور و از فیض وصال خود مهجور فرمائی خدیجه این کلمات را با سوز دل بگفت و قطرات اشک از دیده بر رخسار خود میبارید و با خاطر امیدوار به انشاء این اشعار آبدار پرداخت در حالتی که مهره دل خود را به نبرد محبّت آن بزرگوار میباخت
واللّه ما هبّ نسیم الشمال
الّا تذکّرت لیالی الوصال
و لا اَضا من نحوکم بارق
الّا توهّمت بطیف الخیال
احبابنا ما خطرت فرقة
منکم غداة الوصل منّی ببال
جور اللّیالی خصّنی بالجفا
منکم و من یؤمن جور الّلیال
رقّوا و جودوا و ارحموا و اعتقوا
لابد لی منکم علی کلّ حال
یَعنی
به ذات خدا سوگند که نسیم شمال نمیوزد مگر اینکه یاد میکنم شبهای وصال را و برقی از طرف شما جستن نکرد مگر اینکه من آن را در خواب میدیدم ای دوستان ما جدائی از شما در فردای وصل در دل من خطور نمیکند جور شبها از جهت شما به جفا کردن مرا تخصیص داده و کیست که ایمن باشد از جور این شبها رقّت و بخشش و رحم کنید و مرا آزاد کنید چارهای نیست برای من از وصلت با شما در هر حالی
حاصل کلام
آنکه بیان فضائل و مناقب و کمالات این بانوی معظمّه از عهده این مختصر بیرون است در اینجا به یک خبر نبوی اکتفاء میکنم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده انّ خیر نساء العالمین مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمّد صلی اللّه علیه و آله- یعنی بهترین زنان جهانیان مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم و خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و آله است- علاقهمندانی که بیشتر از این میخواهند از حالات آن بانوی معظمه اطلاع حاصل کنند رجوع کنند به کتب مبسوطه اهل فن حدیث و تاریخ فعلاً چیزی که در این مختصر سزاوار تذکر دادن است سه امر است که آن را در ضمن سه مطلب یادآوری میکنم
آنکه معروف در میان خاصه و عامه چنین است که حضرت ختمی مآب صلی الله علیه و آله شوهر سوم آن علیا مخدره بوده و در کتب فریقین از اخبار بسیاری چنین مستفاد میشود که تمام زنهای آن حضرت بیوه بودهاند الّا عایشه و مخالف این قول، قول ابیالقاسم کوفی و احمد بلادری است در دو کتاب ایشان
و علمالهدی در شافی و ابوجعفر در تلخیص بنابر آنچه علامه مجلسی (ره) در بحار از ایشان حکایت فرموده قائلند به اینکه خدیجه سلامالله علیها زمان تزویج با پیغمبر صلی الله علیه و آله عذراء و بکر بوده و مؤید این قول است آنچه در بحار از کتاب انوار و بدع روایت نموده که رقیّه و زینب فرزندان بطنی هاله خواهر خدیجه بودهاند و ابوالقاسم کوفی در محکی کتاب استغاثه چنین استدلال کرده که خدیجه غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله احدی را به زوجیّت خویش اختیار نفرمود وغایت آنچه که به آن تمسّک جستهاند اینست که اجماع خاص و عام از اهل آثار و نقله اخبار بر آنست که باقی نماند از اشراف قریش و سادات و صاحبان مجد و بزرگواری از ایشان الّا اینکه قدم خواستگاری خدیجه را مقدّم داشته و آتش این آرزو را در کانون دل خود مشتعل نموده و خدیجه آب سرد بر آتش هوای ایشان ریخته و ایشان را جواب گفته و خواستگاری ایشان را رد کرده و نپذیرفته و از همین جهت بوده که پس از تزویج او با رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خدیجه غضب نمودند و از او دوری کردند و گفتند همانا اشراف و امراء قریش به خواستگاری تو قدم گذارده و هیچ یک را به زوجیت خود نپذیرفتی و به محمّد یتیم ابیطالب که فقیر است و مالی ندارد سر فرود آوردی و او را به شوهری خود ستودی. پس چگونه اهل فهم و دانش این معنی را قبول کنند که خدیجه چگونه با عربی از یتیم تن دردهد و از سادات قریش و اشراف آنها ممانعت فرماید با اوصافی که در فضائل و کمالات آن بیبی معظمه گفته شده
مناقشه در این برهان خارج از حیز امکان نیست به اینکه گفته شود چه مانعی دارد که خدیجه علیهاالسلام پیش از رسول خدا صلی الله علیه و آله دو شوهر دیگری دیده باشد و پس از آنکه آن دو شوهر بدرود جهان گفته
اموال خدیجه از ترکه آن دو شوهر زیاد شده آنگاه سادات قریش او را خطبه کردهاند و هیچ مانعی ندارد گفتن نه عقلا و نه عادتا خصوصاً در صورتی که حال اباهاله یا عتیق واضح نشده باشد به اینکه آنها از عربهای پست بودهاند شاید هر یک از آنها از اشراف قوم خود بودهاند یعنی اباهاله از شرفاء تمیمی و عتیق از شرفاء مخزومی بودهاند و هر دو نفر صاحب قبیله و عشیره باشند و تعبیر کردن از تمیمی به اعرابی سزاوار نیست گفتن آن و این چنین مطلبی به سرحد ثبوت نرسیده کما اینکه قبول نمودن خدیجه زوجیّت این دو نفر را قبل از رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و هیچ منافاتی ندارد با مدعای کسی که بگوید زمان تزویج با پیغمبر عذراء و بکر بوده چه بسا با آن دو نفر ازدواج کرده باشد و بواسطه عنن یا نحو آن نتوانسته باشند با او نزدیکی کنند نظیر زلیخا زوجه عزیز مصر که در تحت او بود و نتوانست او را تصرف کند بواسطه عنن تا آنکه بعد از او حضرت یوسف را به عقد خود درآورد در حالتی که عذراء بوده بلی اگر ثابت شود که رقیّه و زینب دختران خدیجه بودهاند نه از خواهر او هاله ثابت میشود مطلب کسی که گفته خدیجه عذراء نبوده والعلم عنداللّه به هر حال نتیجهای بر این نزاع حاصل نیست
آنکه کتب فریقین مشحون است به اینکه خدیجه چهار دختر از رسول خدا صلی الله علیه و آله بوجود آورده زینب و امکلثوم و رقیّه و فاطمه و سه پسر قاسم و طیّب و طاهر و از این راه آن حضرت مکنّی بوده به پسر بزرگ خود قاسم و او را ابوالقاسم میگفتند و فرزندان ذکور آن حضرت که از خدیجه بودند پیش از اسلام از دنیا رحلت کردند و بعضی گفتهاند که آن حضرت از خدیجه پسری غیر از قاسم نداشته و اما دختران آن حضرت اسلام را درک کردند و با پیغمبر هجرت کردند و متابعت آن بزرگوار را نموده ایمان آوردند
اینکه وفات خدیجه سلامالله علیها را اهل سیر در ماه رمضان پنج سال و به روایتی چهار سال و به روایتی سه سال پیش از هجرت دانستهاند و در کتاب اسدالغابة قول اخیر را به صواب نزدیکتر دانسته و مدفن آن معظمه در مکّه در حَجُونْ است و مدّت عمر او در دنیا شصت و پنج سال بوده چهل ساله بود که با رسول خدا صلی الله علیه و آله ازدواج کرد و با پیغمبر صلی الله علیه و آله بیست و پنج سال و به قولی بیست و چهار سال زندگانی کرد و قول اول اشهر و ثانی اظهر است والله العالم بحقائق الامور
منبع: جنة العاصمة ص32-41